خاطرات مهاجرت

خانه نو
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

زمستانی که گذشت

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ب.ظ

گاهی وقتا فراموشی و روزمرگی خیلی چیزا و خیلی از آدما رو از یاد میبره. میدونی؟ پدر بزرگ داشتن خیلی خوبه.من اما هیچکدوم و نه از طرف پدری و نه از طرف مادری تجربه نکردم.بزرگ داشتن خیلی خوبه.بزرگ فامیل.عیدای نوروز که میومد خونمون و اولین نفر من میرفتم جلو عید مبارکی،هنوز زبری ریش و سیبیلش وقتی صورتمو میبوسید وحس میکنم.تنها کسی بود که تشویقم کرد درسمو ادامه بدم. نمیدونم چند سال گذشته. یادمه زمستان بود. به حساب ماه قمری تو همین روزا.محرم بود.عاشورا.نزار قطری نوحه اش گل کرده بود.جلوی تلویزیون بودم.شنیدم یکی از اقوام که بیخبر و سرزده آنشب مهمان بود، با مادر آرام حرف میزنن.مادر اخم کرد.رفت توی اتاق.منم رفتم.اون لحظه که خبر فوتشو شنیدم، نه گریه کردم، نه شیون زدم، نه حتی اشکم در اومد فقط میلرزیدم و خاطراتش مثه نگاتیو دوربینای آنالوگ از جلو چشمام رد میشدند.از اون دوربین یاشیکا ها که بابا از کربلا آورد.کربلا؟ بینهایت عاشق کربلا و امام حسین بود.پارسال توو کارته سخی،سر مزارش نتونستم گریه کنم.باورم نمیشد زیر اون سنگ سرد عزیزی خوابیده. برای همیشه.


پ ن: نمیدونم چرا فکر میکنم عمو زنده است فقط دیگه ایران نیست رفته کابل و دیگه برنگشته......

  • دونیا آدریانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی