خاطرات مهاجرت

خانه نو
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

زمستان

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ب.ظ

امشب سرما چه پر زور و بیرحم است.پتو را تا پیشانی بالا میکشم.چشم هایم را می بندم.بازشان میکنم.دو هفته پشت مرز مانده ایم.بابا نیست.مادر نیست.تنها آمدم.روز ها دور یک حلبی جمع می شویم و به سوختن چوب های داخل حلبی خیره می شویم.من و آن خانواده سوری.از ترکیه با هم بودیم.هر بار که دخترک پنج ساله شان از سرما دندان هایش بهم می خورد انگار جان من را می گیرند.چشم هایم را باز میکنم.شعله های آبی بخاری زبانه می کشند.صدای مادر را از اتاق کناری می شنوم.نمازش تمام شده آیت الکرسی میخواند.سه ماه است دعاهای بعد از نماز شب اش طولانی تر شده.چشم هایم را می بندم.باز شان می کنم.این ماه هم کمپ ماندنی شدم.دو روز است گلویم میسوزد.تب دارم.نمی دانم با این دل درد لعنتی هر ماه چه کنم.دیروز رفتم پیش دکتر.خجالت کشیدم.نگفتم.هر روز مهاجر ها بیش تر می شوند.سوری، عراقی، هموطن، ایرانی.از یکی از پسرها شنیدم متفکر بوزینه صفت آمده کاسه گدایی دستش دوره افتاده برگردید خیابان های اروپا طلا فرش نشده.لا اقل مین هم فرش نشده.میدانی؟ بیشرف است.بیشرفی اش را از همان روزی که خواست با سعودی آتش بر سر کودکان یمن بریزد نشان داد.هوای اینجا هم که مراعات دل غریب را نمی کند و همیشه خدا یا گرفته یا می بارد. نمی دانم زمستان امسال با چه کسی شرط بسته سرمایش چند برابر شده.....

  • دونیا آدریانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی