خاطرات مهاجرت

خانه نو
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

فقط به عشق خواب چهل دقیقه ای توی اتوبوس، بیدار شدن ساعت پنج صبح را تحمل می کنی.کار کردن عزت نفس آدم را تقویت می کند اما اگر کاری باشد که از آن متنفر بوده ای، هستی و هر جور خودت را گول می زنی که ببین چه خوب و ببین بهمان و ببین فلان و ....در کنارش روح آدم را هم ذره ذره آب می کند.کم رنگ می کند.فکر کردن تعطیل می شود و دست و مهارت دست است که زنده است باقی مرده.هر روز و هر روز به زن ها و دختر هایی سلام و صبح بخیر می گویی و تا لحظه رفتن می بینی و می شنوی.می بینی دردهایشان را.می شنوی تنهایی هایشان را.فراموش می کنی خودت را.به خودت و دردهایت می خندی.می خندی که لااقل با بچه چهار ساله سر کار نمی روی.که شوهر معتادت در خانه تا ظهر خواب باشد.که همدم ات شود آن نمی دانم مرد پشت گوشی و پیام های هر پنج دقیقه و خنده های عصبی و صورت به خود آرایش ندیده و چند سال از سن واقعی پیرتر شده بس که دویده.بس که محبت و عشق نچشیده.خیانت؟ نمی دانم.من زورم در همان حد دیدن و شنیدن است.دیدن چشم های خمار زیر مژه های سیاه و بلند پسرک.شنیدن عزیزم های با عشوه.باز خنده ات نمی گیرد از تلف شدن روحت؟ روح تو تلف می شود در آن کارگاه لعنتی یا روح دخترک هجده ساله عشق اروپا.که پسری بیاید و به بهشت خواب هایش ببرد.که از دعوای هر شب شوهر مادرش با برادرش خلاص شود.که چه حالی می کند وقتی صدای آن آهنگ مزخرف را تا آخر بلند می کند و خواننده عر می زند دوستت دارم و دخترک لبخندش کش دار می شود و بیشتر پدال چرخ را فشار می دهد و می رود و می رود.نمی دانم رویاهای جنسی بی پروایش تا کجا می رود.روح ات درد می گیرد وقتی پیرزن بیوه هموطن ات هن هن کنان پله ها را بالا می رود و تا دست دراز نکند جلوی پسر و عروس اش، برای روزی چهار هزار تومن سگ دو می زند از آن سر شهر تا اینجا.می دانی تراژدی کجاست؟ تا دست شان برسد زیر پای آن یکی را خالی می کنند.نان نیست می فهمی؟قحطی آمده.صد بار بنویس پول.پول.پول. دیده ها و شنیده ها روحم، روح کم کم آب شده ام را ترسانده.ترسیده یکی شود مثل آنها.شعر؟ داستان؟ فیلم؟ فلسفه؟ جوک نگو دختر.دعای آخرشبت را بخوان.بخواب.

  • دونیا آدریانا

یکی یکی و با حوصله انگشتامو حنا گذاشته بود.فقط من نه همه دخترهای فامیل و حتا چند تا از پسرهای کوچک.فردا نوروز بود.از ذوق فردا و دیدن انگشتانم خوابم نبرده بود.بالاخره خوابیدم.صبح که بیدار شدم، نوروز آمده بود اما انگشتانم حنا نداشتند.لیلای ده ساله جا ماند در خاطرات.

  • دونیا آدریانا