خاطرات مهاجرت

خانه نو
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

لباس عروس

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ

من هم به مانند هر دختری رویای لباس عروس داشتم.پوشیدنش.هر دختری را در آن لباس سفید دلفریب میدیدم، در نظرم پر ابهت تر و زیباتر بود.تا چند روز کارم میشد فانتزی بافتن با آن لباس .تا آن روز که همه آن وقار و رویا در چشمم کوچک و حقیر شد.عروسی یکی از اقوام بود. مهمان راه دور بودیم.فردای عروسی رفتیم برای پاتختی خانه عروس.عروس، بدون آرایش و شلخته به دنبال جوراب هایش از این اتاق به آن اتاق میرفت.خانه شان بهم ریخته و شلوغ.هدیه های عروسی اقوام هر کدام یکطرف خانه.درآن بلبشو یکی صدا زد، لباس کجاست ببرم خشکشویی بعدش تحویل آرایشگاه بدم؟ یکی دیگه جواب داد روی اپنه! گوشم از شنیدن کلمه لباس تیز شده بود چشمم از آن تیز تر لغزید روی اپن آشپزخانه.تکه های جدا شده لباس عروس هر کدام بینوا و بی مصرف افتاده بودند روی اپن.در ذهنم آن همه شکوه و جلال لباس عروس شکست و از بین رفت و به جایش احساس تحقیر و دلزدگی نشست.....

  • دونیا آدریانا

نظرات  (۲)

البته لزوما هر دختری رویای لباس عروس نداره. مثلا من که نداشتم رویاشو
  • مصطفی سبیلو
  • چقدر بد رویاهای آدم بشکنه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی