سکون
بعد از چند سال موهایم را به قیچی آرایشگر سپردم.فکرمیکنم در آستانه سی سالگی میتوانم از خیلی چیزها دل بکنم.از رابطه های نیمه کاره.آدم های نیمه کاره.دل کندن برایم راحت تر از چند سال قبل شده است. احساسم در مقابل عقلم کم می اورد.خوبه! میدانی؟ یکجورهایی از این فرآیند احساس رضایت میکنم.درست که قدری اذیت میکند احساس ولی میتوانم کنترلش کنم.افسارش دستم است.به یک جایی میرسی که با شنیدن دوستت دارم آدم ها، یا با تماشای کازابلانکا یا برباد رفته غرق در فانتزی های عاشقانه نمیشوی.حالا، میدانم آن مرد بوگارت نیست یا کلارک گیبل! به طرز شگفت آوری شاخک های عقلی که وظیفه محافظت از من را در برابر حماقت های احتمالی دارند، به کار می افتند و اخطار میدهند.دل کندن از موهای بلند دخترانه شاید برایم یک نشانه بود.نشانه ای که یکی دوسالی بود کم کم خودی نشان میداد.نمیدیدمش.وقتی موهایم را کف موزاییک های آرایشگاه دیدم، وقتی خودم را، خود تازه ام را، خود بالغ ام، خودگوش شیطان کر عاقلم را در آینه دیدم، تاره نشانه را دیدم.یک چیز خنده دار، به نظرم آمد مادر بودن هم به من میآید.اینطور است؟ !با این حال، میدانم عاشق شدن همیشه در کمین دل آدم هاست.
شاید در جایی، زمانی. .
- ۹۴/۰۶/۲۹